خورشید همونطور طلوع کرد که دیروز کرد و همونطور هم غروب که دیروز کرد
پس چی باعث دیدن فردا میشه؟
منم اشکه چشام خونه دلم آقا کمک کن
می خوام دردا از این خونه برن آقا کمک کن
منم گمراهمو غرق گناهم
می خوام یه قول مردونه بدم اقا کمک کن
بیام؟
بیام که بنویسم دوباره؟
بنویسم از درد؟ بنویسم از مرگ؟ بنویسم از روزایی که امید برام غریبه است ؟
میگن بیا ....... کجا بیام؟ من که جز نوشتن از حال خودم چیزی ندارم؟
خسته ام..... خیلی خسته ام... اونقدری که نای نوشتن ندارم حتی نای اومدن حتی موندن دیگه حتی نمی خوام بمونم.
یک ماه برام یک سال میگذره.
می ترسم
می ترسم بیام و شما منو نشناسین
پیر شدم خیلی پیر شدم حتی نوشته هام هم با خودم پیر شدن.
چرا امسال اینقدر سرده؟ اون جا رو نمیدونم اما این جا که خیلی سرده مخصوصا تو دل من دیگه هیچی منو گرم نگه نمیداره
فقط....
فقط یه نخ سیگار که هم دلمو هم عمرمو می سوزونه.........